خود را از اسارت مغز آزاد کنید
آزادی از اسارت ذهن
شاید برای شما هم در برههای از زندگی پیش آمده است که مجبور شدهاید کاری را بر خلاف میل خود انجام دهید و انتخابی غیر از انجام آن کار نداشته اید.
گاهی اوقات افراد مجبورند کاری را انجام دهند که دلخواه آنها نیست ولی چارهای ندارند و باید کار مورد نظر را انجام دهند و اگر این کار را انجام ندهند، با چالش بزرگتری روبرو خواهند شد.به طور مثال بیشتر افراد علاقهای به شغل خود ندارند، ولی برای امرار معاش مجبورند شغلی را که دوست ندارند بپذیرند.
مردم صبح زود از خانه خارج می شوند، به محل کارشان که دوست ندارند می روند، با بی علاقگی به انجام کار میپردازند و شب دیر وقت به خانه می آیند. اگر از آنها بپرسید زندگیتان چگونه است؟ از زندگی خود ناراضیاند و از مشکلات زندگی، گله میکنند و از اینکه چقدر مشکلات زندگی زیاد است و از مشکلات شغلی شان، که آنها را آزار میدهد میگویند.
اگر از آن ها بپرسید که چرا شرایط زندگی خود را عوض نمیکنید و تا کی به این نوع زندگی کردن ادامه میدهید؟ در جواب شما میگویند: کار دیگری نمیشود، انجام داد و من مجبورم که این گونه زندگی کنم. اگر به این نوع زندگی کردن که اکثر مردم، گرفتار آن هستند از دیدگاه دیگری نگاه کنیم متوجه میشویم که مردم اسیر این زندگی هستند و این زندگی چیزی نیست که آنها با خوشحالی و رضایت انتخاب کرده باشند. آنها این ذهنیت را در خود به وجود آوردهاند که مجبورند این طور زندگی کنند و چاره ای جز این ندارند. ولی انسان موجودی آزاد است و کسی یا چیزی نمیتواند او را به بند اسارت بکشد. او این اختیار را دارد که نوع زندگی اش را خودش انتخاب کند و مجبور نیست کاری را که دلخواهش نیست انجام دهد, مگر اینکه قوانین جامعه این اجازه را به او ندهند. هیچ قانونی مردم را اسیر نمیکند فقط هنجارها را تعیین میکند تا جامعه دچار بینظمی نشود. در بیشتر اوقات این انسان است که خود را گرفتار ناملایمات کرده و از آنها آزرده میشود. این افراد برای اینکه خودشان را قانع کنند دیگران را مقصر میدانند.
اگر به این نکته با دیدی بازتری نگاه کنید متوجه میشوید که بیشتر انسان ها اسیر مغز خود هستند نه اسیر زندگی. انسانی که دوست ندارد تغییر کند و زندگی جدیدی را آغاز کند اسیر مغز خودش است. من افراد زیادی را میشناسم که در زندگی تکراری و پر از مشکلات خود غرق شدهاند و حاضر نیستند که شیوه تفکر خود را عوض کنند تا بتوانند زندگی خود را تغییر دهند. این افراد به اسارت تفکر خود در آمده اند. اسارتی بدتر از این نیست که اسیر ذهن خود باشید، زیرا در این نوع اسارت شخص تلاشی برای آزادی خود نمیکند و تا وقتی شیوه تفکر انسان تغییر نکند همچنان گرفتار این اسارت خواهد بود.
مغزتان چگونه کار می کند
انسان به دلیل عدم آشنایی با نحوه کارکرد مغز خود، سر درگم میشود و نمیداند که باید چه کاری انجام دهد، او نمیداند که چگونه فکر کند، که خود را از بند ناملایمات پیش آمده رها کند. او اینگونه فکر میکند که همه میخواهند او را گرفتار کنند و شیوه تفکر او باعث میشود که همان راهی را برود که قبلا میرفته است. نمی داند که اگر راهی که جواب نداد را دوباره برود به همان نتیجه قبلی میرسد. ولی با کمال تعجب میبینیم که باز هم همان کار بی نتیجه را تکرار میکند. اگر یاد بگیرد که این نوع تفکر اوست، که باعث ایجاد محدودیت میشود و یا اینکه باعث آزادی او میگردد، خود را انسانی آزاد می بیند، که در قید و بند کسی یا چیزی نیست. و میتواند کنترل امور زندگی خود را به دست گیرد. در این صورت میتواند دست به کاری بزند که به آن علاقمند است و طوری زندگی کند که دلخواه اوست.
شاید بپرسید که انسان چگونه اسیر مغز خود میشود؟ در پاسخ یه این سوال شما باید بگوییم، که وقتی انسان قدرت این را نداشته باشد که شیوه تفکر خود را تغییر دهد تا کیفیت زندگی خود را بهتر کند، این یعنی اسیر مغز شدن. من برای روشن شدن این موضوع مثال معروف ریچارد بندلر را بازگو میکنم.
فرض کنید شما را سوار اتوبوسی کردهاند و دست و پای شما را بستهاند و با زنجیر شما را به صندلی ته اتوبوس بستهاند، راننده این اتوبوس شخص دیگری است. او اتوبوس را میراند و هر جا که دلش بخواهد میپیچد و هر جا که بخواهد اتوبوس را متوقف خواهد کرد. شاید دلش بخواهد اتوبوس را در کنار جاده نگه دارد و آن را خاموش کند و در آن را قفل کند و آن را ترک کند. همه این کارها برخلاف میل شما که در ته اتوبوس اسیر هستید اتفاق میافتد و شما هیچ اختیاری ندارید و کاملا مطیع راننده هستید. در این مثال انسانها همان انسان در بند و به زنجیر کشیده شده هستند و اتوبوس همان زندگی اوست که مغز، آن را به هر سو میراند بدون اینکه انسان از خود اختیاری داشته باشد.
با این مثال پی میبرید که اسارت مغز چقدر میتواند خطرناک باشد و اگر انسان از این اسارت خارج شود تا چه اندازه میتواند قدرتمند شود. کافی است که نحوه کار مغز را یاد بگیرد تا از تواناییهای آن به درستی استفاده کند.
اگر انسان با کار مغز بیشتر آشنا شود، میتواند کنترل بیشتر اتفاقاتی که در مغز میافتد، را به دست گیرد. در این صورت هیچ کس دیگری نمیتواند ذهن او را برنامهریزی کند.
شاید این اتفاق برای شما هم افتاده باشد، که مشغول کاری هستید، ولی در حین انجام این کار هزاران فکر و خیال از ذهن شما عبور می کند و کنترل شما را به دست می گیرد، در چنین شرایطی شما نمیتوانید روی کاری که در حال انجام آن هستید متمرکز شوید. این مغز شماست که در حال کار کردن است و به اینکه شما در حال انجام چه کاری هستید اهمیتی نمیدهد و این شما هستید که نباید اجازه دهید که مغز، هرکاری که دلش بخواهد انجام دهد.
همه افکار و احساسات انسان باعث ساخته شدن تصاویر و یا شنیده شدن صداهایی می شود که در ذهن او تشکیل میشود. برای اینکه کنترل این افکار را در اختیار خود بگیرید، میتوانید، با کم و یا زیاد کردن کیفیتهای فرعی این صداها و تصاویر ساخته شده، این کار را انجام دهید.
اگر خاطره ای در مغز شما در حال گذر باشد، شما این خاطره را به صورت تصاویر و یا صداهای ساخته شده در ذهن ، احساس میکنید و اگر شما به هر دلیلی بخواهید، این خاطره را به صورتی احساس کنید، که تاثیر عاطفی آن کم باشد و یا اگر بخواهید این خاطره را فراموش کنید نیاز است با کیفیتهای فرعی این تصاویر و صداها کارکنید. میتوانید وضوح آن را کم کنید و یا آن ها را از صفحه ذهن خود دورکنید و یا هرکاری که دلتان خواست با این تصاویر و صداها انجام دهید. اگر تصویر رنگی است آن را سیاه و سفید کنید و یا کوچک کنید و این بستگی به ترجیحات حسی شما دارد. ببینید با کار کردن روی کدام گزینه احساسات شما تغییر می کند، می توانید روی همه کیفیتهای فرعی این تصاویر کار کنید.
ترجیح حسی شما هم این گونه مشخص میشود که ببینید، کدام حس در شما بیشترین تاثیر را میگذارد و اگر بدانید کدام یک از حواس شما تاثیر زیادی را دراحساسات شما ایجاد میکند، آنگاه این حس، ترجیح حسی شما خواهد بود. با مشخص شدن ترجیح حسی و کار کردن با این حس میتوانید به راحتی با مغزتان کار کنید و کنترل کار آن را در اختیار بگیرید.
گاهی اوقات خاطره تلخی که در ذهن انسان به صورت تصویر ساخته شده است، باعث زنده شدن رنج و درد آن خاطره، در انسان میشود و این کار با احساس دوباره رنج و غم گذشته همراه است. اگر بتوان کیفیت این تصاویرکه یاد آور آن خاطره تلخ است را تغییر داد، آنگاه میتوان تاثیر آن خاطره را به حداقل ممکن رسانید به طوری که احساسات او را بر انگیخته نکند. و اگر یادآوری خاطرهای باعث ایجاد شادی و خوشحالی در وجود انسان میشود، باید تاثیر این خاطره را در زندگی پررنگتر کرد، برای این کار بهتر است کیفیتهای فرعی این تصاویر را تغییر دهید. اگر تصویر این خاطره رنگی شود و یا به محور دید انسان نزدیکتر شود و یا واضح تر گردد و… باعث میشود، که شما خود را در حال تجربه دوباره آن خاطره ببینید و همه آن احساس ها در ذهن شما تداعی شوند. و این کار همان کنترل مغزتان است، که شما آن را در دستان خود گرفتهاید، و آن را اداره کنید. از این که پول زیادی را به روان پزشک نمیدهید تا افکار منفی مغزتان را از شما دور کند خوشحال باشید. زیرا خودتان این کار را به راحتی انجام میدهید.
حال که میدانید چگونه باید با مغزتان کار کنید و یاد گرفتهاید، کنترل مغزتان را به دست بگیرید، زندگی خود را بهتر اداره می کنید. میتوانید به راحتی در زندگی خود تغییر ایجاد کنید و از اینکه میتوانید روی زندگیتان کنترل داشته باشید، احساس قدرت میکنید. زیرا دیگر کسی یا چیزی وجود ندارد که سد راه شما باشد و مانع رسیدن شما به اهدافتان باشد.
Be sure to read the following:
قوانین ارسال دیدگاه در سایت
- چنانچه دیدگاهی توهین آمیز باشد تایید نخواهد شد.
- چنانچه دیدگاه شما جنبه ی تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.
- چنانچه از لینک سایر وبسایت ها و یا وبسایت خود در دیدگاه استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
- چنانچه در دیدگاه خود از شماره تماس، ایمیل و آیدی تلگرام استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
- چنانچه دیدگاهی بی ارتباط با موضوع آموزش مطرح شود تایید نخواهد شد.
بازتاب هاقدرت ذهن - قدرت ذهن ناخودآگاه تان را بشناسید - ذهن ناخودآگاه تان قدرتمند ترین بخش ذهن است -
بازتاب هاباورهای ما - باورهای محدود کننده و باورهای نیروبخش - باورهای ما زندگی ما را می سازند