چرا تغییر می کنیم؟
ما یک عمر را در خواب زندگی میکنیم و کسی پیدا نمیشود تا ما را از خواب بیدار بکند. من هم خواب بودم و همیشه آرزویم این بود که کسی پیدا شود و به من بگوید که راهی که میروم مرا به آنجایی که دوستش دارم نمیرساند. من از خودم این سؤال را میپرسیدم و به جواب نمی رسیدم: چرا تغییر می کنیم؟
در جایی خوانده بودم که نوشته بود اگر سؤالهای خوبی بپرسید، جوابهای خوبی میگیرید. من یه سؤال داشتم و آن سؤال این بود: چه چیزی باعث میشود که کسی پیدا شود دنیا را به لرزه درآورد و در همان شرایط، میلیونها نفر هم همیشه خواب باشند و اصلا ندانند که چگونه زندگی میکنند؟
شنیده بودم اگر در پی یافتن جواب سؤالتان باشید، جواب به شما داده میشود. اما من فقط سؤال میپرسیدم و توجهی به جواب نداشتم. میخواهم این نکته را به شما بگویم که گاهی اوقات جواب سؤالتان را کسی به شما میدهد که حتی به آن فکر نمیکنید و انتظارش را ندارید.
من چگونه به جواب سؤالم رسیدم؟
میخواهم از خودم بگویم. از خودم که مثل بیشتر افرادی که در این دنیای بزرگ زندگی میکنند، در لاک امنیت خودم فرو رفته بودم و فقط به این فکر بودم که چندصباحی زنده باشم. نمی دانستم که میتوانم به گونهای دیگر زندگی کنم.
پدر من کارگر یک شرکت تولیدی بود. یادم هست که ۵ ساله بودم که پدرم دفتر و مدادی خریده بود و هر روز که از سرکار برمی گشت کتاب را می آورد و به من میگفت: ابوالفضل دفتر و مدادت را بیار باهم مشق بنویسیم.
پدر من از شدت علاقهای که به مهندسی داشت، از همان ۵ سالگی میخواست من مهندس باشم. ولی من دوست داشتم بازی کنم، با دوستانم در کوچه دنبال هم بدویم و قایم باشک بازی کنیم.
پدر من در وجود من دنبال زنده کردن آرزوهای کودکی خویش بود. آرزو داشت مهندس بود و الآن این چون به این آرزو نرسیده بود، مهندس شدن را در وجود من جستجو میکرد. نمیدانم این آقای مهندس چه مزیتی نسبت به دیگر افراد داشت که همیشه میگفت درس بخوان مهندس شوی.
من هم همه سرمشقم پدرم بود و هر چه او میگفت، چشم بزرگی میگفتم و درس میخواندم. اگر حرفی یا کلمهای را اشتباه مینوشتم، بالای سرم بود و پس گردنی را میخوردم و می شنیدم که میگفت مگه گیجی؟
اینگونه بود که ۷ ساله شدم و وارد دبستان شدم. کلاس اول به سختی گذشت. کودکی خجالتی بودم. از اینکه از معلمم سؤال بپرسم خجالت میکشیدم. پیش خودم فکر میکردم اگر الآن سؤال بپرسم در جوابم میگوید: مگه گیجی؟!
سؤالی نپرسیدم و گذشت. کلاس پنجم که بودم معلمی داشتم به نام آقای نصرتی. بهترین معلم دوران تحصیلم بود. به من گفت: ابوالفضل تو با این دانش آموزانی که اینجا میبینی تفاوت داری.
بیا من کمکت میکنم در آزمون مدرسه راهنمایی نمونه دولتی شرکت کن. برای اولین بار یک نفر پیدا شده بود و میگفت: “تو متفاوتی، تو بهترین دانش آموز من هستی”
همه وجود من از عشق به آقای نصرتی لبریز شد. دوستش داشتم. به من گفته بود که من دانش آموز زرنگ و باهوشی هستم. همه جسم و ذهن من قدرتمند شده بود. میدانستم که توانمندتر از دیگر دانش آموزان هستم.
میخواهم این موضوع را هم بگویم که همه نمرات من از همان کلاس اول تا پنجم بالای ۱۸ بود. اصلا در فکر من نمره زیر ۱۸ جایی نداشت. یک بار آقای نصرتی با معلم ورزش من آقای بلالی سر اینکه نمره ورزش من ۱۸ شده بود و بقیه نمرات من ۲۰ بود درگیر شد.
باورهای محدود کننده خانواده باعث محدودیت میشود
در ذهن پدرم نمره زیر ۲۰ بی معنی بود. ولی از او ممنونم که به من ارفاق کرد و به بالای ۱۸ راضی شد.
من بعدها در مدرسه راهنمایی نمونه و بعد در دبیرستان نمونه و بعد در دانشگاه قبول شدم و شدم آنچه که پدرم آرزویش را داشت. ولی موضوعی در ذهنم مرا آزار می داد و آتشی سوزان در درون من شعله ور بود.
همه آمال و آرزوی من این بود که در شرکتی یا ادارهای مشغول به کار شوم. بعدها فهمیدم که چه آرزوی کوچکی داشتم. در یک کارخانه شیشه مشغول به کار شدم. انسان مغروری بودم، نتوانستم دستورات کارگر دیپلمهای که رئیسم بود را تحمل کنم، به همین دلیل از آن شرکت استعفا دادم و بیکار شدم.
با مدرک مهندسی برق بیکار بودم و در خانه توهینها و غرغرهای پدرم را تحمل میکردم. به این فکر میکردم که عجب دنیای بدی است این دنیا. رفتارهای بد پدرم و مهربانیهای مادرم از زمین تا آسمان متفاوت بودند.
پس از یک سال تحمل بیکاری به آرزوی بزرگی که در آن زمان داشتم رسیدم. در یک شرکت بزرگ استخدام و مشغول به کار شدم. عجب آرزوی کوچکی! ما میتوانیم بزرگ باشیم، اما کوچک بودن را انتخاب میکنیم. من هم مانند خیلیهای دیگر، انتخاب کردم که مانند آنها باشم.
متفاوت بودن برای من مهم بود
داشتن زندگی بی دغدغه و راحت، این را میدانستم که آرزوی من این نیست. دوست نداشتم غرغرهای رئیس و دستورهای مدیر را گوش کنم. اما فکر می کردم مجبورم و چون اینگونه فکر می کردم مجبور بودم. در سال ۱۳۸۷ ازدواج کردم و رفتم سراغ زندگی خودم.
یک پسرعمو داشتم که تحصیلات ابتدایی داشت. یک روز با من تماس گرفت و گفت که دوست دارد برای شب نشینی به خانه ما بیاید. با اکراه قبول کردم و گفتم تشریف بیاورید. گاهی اوقات پیام از جایی که انتظارش را نداری به تو میرسد. شب شد و پسرعموی من با همسرش به خانه ما آمدند.
او یک کتاب را هم به همراه خود آورده بود. همانی بود که من دنبالش بودم. گمشده من. کتاب نیروی بیکران نوشته آنتونی رابینز. محمود گفت این کتاب را بخوان. او هم میدانست که من دوست ندارم تا آخر عمر در حاشیه امن خود باشم.
تغییر چیزی بود که من در پی آن بودم. من از محمود تشکر میکنم که این پیام را به من داد تا به گونهای دیگر زندگی کنم.
اگر از من بپرسید چرا تغییر نمیکنیم؟ به شما خواهم گفت: برای این که خودمان نمیخواهیم. مغز ما به گونهای طراحی شده است که از تغییر گریزان است.
به همین دلیل است که مردم صبح زود به سرکارشان میروند و شب برمیگردند و سالها زندگی شان به این صورت میگذرد. حال مگر چه اتفاقی بیافتد که پسرعمویی پیدا شود و به آنها یک کتاب هدیه دهد.
باز هم چه اتفاقی بیافتد که آنها این کتاب را مطالعه کنند و به آن مطالب عمل کنند و دانشی مانند ان.ال.پی را بیاموزند و زندگیشان تغییر کند.
زندگی من تغییر کرد آن هم توسط محمود که دوست نداشتم آن شب به خانه ما بیاید. هم اکنون که این مقاله را میخوانید محمود کار خودش را دارد و خودش کارآفرین است و من از او متشکرم که راه درست را به من نشان داد.
باز هم می گویم، گاهی وقتها از کسی که انتظارش را نداری پیامی یا کلامی می شنوی که زندگیات را زیر و رو میکند.
چگونه از رسالت شخصی خود آگاه شویم؟
من با دانش ان.ال.پی آشنا شدم. دانش تغییر و تحول. ان.ال.پی زندگیام را تغییر داد. دوست داشتم به گونهای دیگر زندگی کنم. این دوست داشتن مثل باروتی بود که جرقهای میتوانست آن را منفجر کند.
به این اعتقاد دارم که اگر بخواهی به تو داده میشود. دنیایی که در آن زندگی میکنیم هوشمندتر از آنی است که فکرش را میکنیم. اگر میخواهی فقط یک مهندس باشی، دنیا اطاعت میکند و به تو میدهد .
اگر دوست داری مربی باشی و کمک کنی که مردم بتوانند زندگیشان را تغییر دهند، دنیا به تو میدهد. کافی است بخواهید تا به شما داده شود.
اگر الآن ثروتمند هستید، خودتان خواستهاید و اگر فقیر هستید، خودتان خواستهاید. اگر مشاور هستید، خودتان خواستهاید و ….
ما از زمانی که پا به این دنیای بی انتها میگذاریم شروع به تغییر میکنیم. کودکی بیش نیستیم اما رشد میکنیم و بزرگ میشویم. نه اشتباه گفتم. تغییر انسان از همان بطن مادر شروع می شود و تا آخر عمر ادامه دارد
با این تغییر هدفی بزرگ در ذهن ناخودآگاه انسان ساخته میشود. نام این هدف رسالت شخصی انسان است. رسالت شخصی یک هدف بزرگ معنوی است که اگر اهداف شما در راستای آن قرار بگیرد، شما از خودتان راضی خواهید بود و اگر قرار نگیرد نارضایتی درونی به سراغ شما خواهد آمد.
در این سالها که با مردم سروکار دارم به این نتیجه رسیده ام که لازم است همه اهداف انسان ها در راستای این رسالت شخصی باشد تا انسان به اهدافش برسد و اگر غیر از این باشد ذهن ناخودآگاه او هم تلاش خود را خواهد کرد تا به اهدافش نرسد.
چرا بیشتر انسانها به اهداف خود نمیرسند؟
یکی از موضوعاتی که دوست دارم در مورد آن صحبت کنم همین موضوع هدفگذاری است. شاید از نظر بیشتر مردم موضوع هدفگذاری، موضوعی کلیشه ای و پیش پا افتاده باشد. اما مهمترین موضوعی که باید به آن توجه کنید همین است.
بیشتر مردم زندگیشان را بدون هدف و مسیری مشخص ادامه میدهند و از این دنیای بیکران شکایت میکنند که چرا من این همه مشکل دارم؟ اگر در زندگیتان مشکل یا مسألهای هست آن را خودتان انتخاب کردهاید.
اگر در زندگی تان احساس شادی و خرسندی می کنید، آن را هم خودتان انتخاب کرده اید. این دنیا قانونی دارد و هیچگاه از قانونی که دارد سرپیچی نمی کند.
قانون دنیا این است که اگر به موضوعی فکر کنید و آن را دنبال کنید و در ذهن خود به آن توجه کنید، آن موضوع به باورهای شما تبدیل می شود.
اگر موضوعی را باور کنید، کمکم آن موضوع را در زندگیتان خلق خواهید کرد. پس ببینید که در ذهنتان به چه چیزی توجه میکنید و آن را باور میکنید و در زندگیتان خلق میکنید.
اگر در ذهن خود به بدبختی فکر میکنید و در پی خوشبختی هستید، یقین داشته باشید که به سختی به آن خواهید رسید.
اگر در ذهنتان به خوشبختی فکر میکنید و آن را باور دارید و در پی آن هستید مطمئن باشید در زندگیتان خوشبختی را تجربه خواهید کرد.
همه مسائل و مشکلاتی که مردم برای خود ایجاد میکنند به همین فکر و باور ختم میشود. اگر باور کنید آن را میآفرینید. اگر باور نکنید و در پی به دست آوردن آن باشید، به سختی به دست میآورید. این قانون دنیاست. اگر قوانین این دنیا را بشناسید و به آن قوانین عمل کنید به موفقیت خواهید رسید.
خبر خوب این است که این قوانین دنیا سخت و پیچیده نیستند. این قوانین بسیار آسان و ساده هستند. کافی است که از آنها آگاه باشید و به آنها عمل کنید.
اما چرا تغییر می کنیم؟
همانطور که میدانید ذهن ناخودآگاه انسان یک وظیفه بزرگ دارد. وظیفه اصلی و بزرگ ذهن انسان این است که رفاه، آسایش و امنیت انسان را تأمین کند. اما از آنجایی که ذهن ناخودآگاه ساده لوح است، تحت هر شرایطی که شده دوست دارد این وظیفه را انجام دهد.
به همین دلیل ذهن انسان تغییر را دوست ندارد و اجازه نمیدهد که انسان از حاشیه امنیتی که دارد خارج شود.
ایجاد هرگونه تغییر در نظر ذهن ناخودآگاه به معنی خروج از این حاشیه امنیت است. پس چرا تغییر می کنیم؟
گاهی اوقات اتفاقاتی میافتد که ذهن به این نتیجه میرسد که باید تغییر کند. ما در مقاله تغییر چیست؟ این موضوع را کاملا توضیح دادهایم که تغییر چیست؟ و چرا تغییر می کنیم؟ پیشنهاد میکنیم که این مقاله را هم مطالعه کنید تا به اتفاقاتی که در ذهن میافتد و انسان تغییر می کند آگاه باشید.
چیزی که در زندگی انسان کاملا روشن و واضح است این است که تغییر فرآیندی جدانشدنی از زندگی انسان است و انسان همیشه و در هر لحظه از زندگیاش در حال تغییر است.
انسان این توانایی را دارد که این تغییرات را مدیریت کند و فرآیند تغییر را به صورت ارادی و قابل کنترل به دست بگیرد.
آیا تغییر قابل کنترل است؟
اینکه بتوانید تغییر را کنترل کنید نیازمند آن است که ذهنتان را بشناسید. دانش ان.ال.پی بر این باور است که ذهن انسان مانند یک کامپیوتر قابل برنامهریزی است. رفتارهای ما ناشی از پردازش اطلاعاتی است که وارد ذهن ما میشوند و با اطلاعاتی که قبلا وجود دارد ترکیب میشوند.
باورها، ارزشها، خاطرات، تواناییها و مهارتها، محیط و همه اطلاعاتی که از قبل در ذهن ما وجود دارند با هم واکنش میدهند و ذهن ما خروجیای به نام رفتار به ما میدهد.
ما میتوانیم هم ورودیها را کنترل کنیم و هم باورها، ارزشها، تواناییها و مهارتها و هر آنچه که در ذهن ما ثبت شده است را کنترل و مدیریت کنیم. در نتیجه این کنترل رفتارهای ما کنترل و مدیریت میشوند.
در نتیجه رفتارهای ما است که میتوانیم انسانی موفق یا انسانی شکسته خورده باشیم. البته شکست معنی ندارد و اگر به نتیجه دلخواه نرسیم آن را شکست مینامیم.
از دیدگاه ریچارد بندلر ما موجودات فوق برنامهپذیری هستیم که خودمان میتوانیم خودمان را برنامهریزی کنیم. حال میتوان برنامه هایمخرب و نابود کننده را درون ذهن ریخت یا برنامههای نیروبخش و قدرتمند کننده.
در هر صورت انتخاب با ماست و ما اختیار داریم که خوب زندگی کنیم یا اینکه اختیار خود را به سرنوشت بسپاریم. امیدوارم که شما اینگونه عمل نکنید. باز هم تکرار میکنم اگر سؤالات خوبی بپرسید به جوابهای خوبی خواهید رسید.
در آخر پیشنهادی داریم. اگر دوره رایگان آموزش ان.ال.پی ثبتنام نکردهاید، پیشنهاد میکنیم زمان را از دست ندهید و همین الآن در این دوره کاملا رایگان و غیرحضوری ثبتنام کنید و فیلمهای این دوره را در ایمیل خود دریافت کنید.
ثبت نام در دوره رایگان آموزش ان.ال.پی
برای تهیه دوره جامع آموزش ان.ال.پی روی لینک زیر کلیک کنید و این محصول را با ۲۰۰۰۰۰ تومان تخفیف تهیه کنید
قوانین ارسال دیدگاه در سایت